دردانه کوچک ما

واکسن 18 ماهگی

سلام خانومم.بالاخره وحشتناک ترین مرحله واکسیناسیونت هم فرا رسید طبق معمول با بابا رفتیم قبل از اون چکاب شدی که الهی شکر همه چیز خوب  پیش می رفت در  حال حاضر وزن شما 13 کیلو و قد شما 84 سا نتی متر بود که الهی شکر خوب بود البته نا گفته نمونه با هزار سختی اجازه دادی قد و وزنت رو اندازه بگیریم.بعد از اون رفتیم واسه واکسن الهی بمیرم در کمتر از 1 دقیقه دو تا واکسن تو پاهات زدی به اضافه قطره خوراکی فلج اطفال که چون بهداشتیار ها عوض شده بودند این بار اصلا از نحوه واکسن زدن راضی نبودم .تا دو،سه روز تب شدید داشتی و بالا می آوردی     .الهی شکر که به خیر گذشت گلم.تا بالا بودی وضع خیلی خراب بود اما تا پایین می ...
8 آبان 1392

مسافرت آخر شهریور

سلام دختر شیرین مامان.بالاخره  بعد از گذروندن یه تابستون طولانی اواخر شهریور به یه سفر 8 روزه رفتیم که به نسبت سفر های قبلی بزرگ شدن شما کاملا محسوس بود.با عموی بابا و پسر دختر خاله آقا جون که همسن بابا بودن و بابا ایشون رو پسر خاله صدا می زدن دو روز تو شمال رو گذروندیم البته یه خورده تعارف بود ولی خوب خوش گذشتش .شما که کاملا با دوقلو های پسر خاله مشغول بودی(مریم و مهدی که 4سال و نیمه بودن). کنار دریا که شک ندارم حسابی بهت خوش گذشت شاید نزدیک به 3 ساعت تو آب دریا و کنار ساحل بازی می کردی که تا به حال بی سابقه بود.برگشتن از راه چالوس اومدیم کلی خاطره برامون به جا موند.خاطره هوس کردن کشک وبادمجون بابا،خرید های بین راهی، ن...
13 مهر 1392

یگـانه در شهر بازی

سلام قشنگ مامان.از چند وقت قبل مطالب  رو آماده کرده بودم اما فرصت پیدا  نمی کردم بذارمشون داخل وب لاگت.بعد از اتمام ماه رمضون روز عید فطر تصمیم گرفتیم تو رو به پارک سرپوشیده خلیج فارس ببریم با هماهنگی بچه های  خاله سوسن قرار گذاشتیم ساعت 1 بعد از ظهر بریم  که همون روز به طور اتفاقی از بالای پله های خونه افتادم پایین پله ها و پشت پای راستم به شدت آسیب دید. تو و بابا تو ماشین منتظر من بودین اما متاسفانه پای من اصلا یاری نمی کرد که حتی تا دم در بتونم بیام همون طور که پخش زمین شده بودم عمواز در اومد بعد بابا و.................. اول درد پام به اون شدت نبود که نتونم راه بیام با هر سختی با بچه ها به پارک رفتیم و اون جا تمام مد...
22 شهريور 1392
1